ديشب هنگامي كه دلم بسيار شكسته بود از نامردي هاي اين مردم آدم نما
سرم را گذاشتم روي پاهاي خداي مهربانم و آهسته گريستم
دستش را لاي موهايم كردو بهم گفت دختركماز چه ناراحتي بگو
بگو ميخواهم مرحم دردت باشم بگو مي خواهم سنگ صبورت باشم
دستانش را بوسيدم و گفتم خداي من قلبم را شكستند روحم را آزار دادند
و بي شرمانه به من ظلم كردند .
او خم شد و پيشانيم را بوسيد و گفت عزيزم ناراحت نباش آنها قلب من را هم شكستند
مني كه خداي آنهايم مني كه بهترين ها رابهشان دادم مشكلي نيست
مانند من صبور باش ببين و ساكت باش بسپارشان به زمان
كه اين نيز ميگذرد .
نميدانستم چه بگويم بلند شدم و محكم بغلش كردم و گفتم
خدايا اگر تو را نداشتم چه ميكردم در ايندنياي نامردي ها
اگر تو كنارم نبودي چگونه مي توانستم اينهمه خيانت را تحمل كنم
خداي مهربانم دوستت دارم .
او نيز درحالي كه من را محكم در سينه خودميفشرد گفت
عزيز دلم من هم تو را دوست دارم حال در آغوش من بخواب تا تمام
غمهايت را فراموش كني .
و من در آغوش گرم و مهربان او بخواب رفتم و ديدم واقعا وقتي او هست
دل به ديگري بستن براي چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
رویا
ساعت0:44---13 مرداد 1391
خیلی خیلییییییییی وبتون قشنگ بودامیدوارم درتمام مراحل زندگی تون موفق شوید
maryam
ساعت15:31---22 تير 1391
kheili ghashang bood vaghean behem deldari dad
|